جدول جو
جدول جو

معنی کله کاله - جستجوی لغت در جدول جو

کله کاله
گذرگاه سخت و دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله پاچه
تصویر کله پاچه
مجموع سر و پاچه های یک گوسفند، خوراکی آبدار که با کله و پاچۀ گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ مُتْ تَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 256 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ دِ)
دهی از دهستان سهندآباداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 563 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ چَ / چِ)
کله پاچه از هر حیوانی. (ناظم الاطباء). مجموع سر و پاچه های حیوان (مانند گوسفند). (فرهنگ فارسی معین).
- کله پاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله پا شدن شود.
، خوراکی که از کله و پاچۀ گوسفند سازند. طرز تهیۀ آن چنین است که موهای کله و پاچه را باآب آهک سوزانند و کله و پاچه را جوشانده داخل بینی و دهان گوسفند را پاک کنند و با چاقو تراشند و سپس با پیاز و شکنبه و شیردان بار کنند و یک قطعه دنبه و قدری گوشت گردن هم بدان علاوه نمایند. (فرهنگ فارسی معین). آبگوشتی که از سر و پاچه های گوسفند و جز آن سازند و گاه بر آن گوشت گردن و شکنبۀ گوسفند افزایند. طعامی که از کلۀ گوسفند و پاچۀ آن کنند. شاخ دار. چشم دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
موش چیست تا کله پاچه اش چه باشد ؟!، یعنی از شخصی کوچک توقعی بزرگ داشتن بیجاست
لغت نامه دهخدا
یا کپوتان دزو، در گویش ارمنی نام دریاچۀ ارومیه است. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 161). رجوع به کبودان و دریاچۀ ارومیه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ گِ)
دهی از دهستان گرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
از کوههای ناحیۀ کرمانشاهان است و از ارتفاعات جبال پیشکوه بشمار می رود. (از جغرافیای غرب ایران ص 26 و 29)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله پاچه
تصویر کله پاچه
کله با پاچه از هر حیوانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((~. چِ))
نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
آتشگاه، چاله ی اجاق هیزمی
فرهنگ گویش مازندرانی
از بازی های مردم کوه نشین استتعداد بازیکنان معمولا بیش از
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم زدن و زیر و رو کردن زمین با کج بیل
فرهنگ گویش مازندرانی
(ریزمقام) کل+حالبه معنی حالت کوتاهاز آوازها و نغمه های موسیقی
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از نهرهایی که به خلیج استرآباد می ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
کاشتن بذر به کمک دست و کج بیل، پرحرفی، سر و کله زدن، دردسر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوشش و تقلا، بز نر جوان، بز نر یک ساله، بز اخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی